فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

یاران آسمانی

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۹ ق.ظ


سلام بر آن یاران آسمانی
سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
 عاشقانه شهید شدند
و چه مظلومانه از خاطر دنیا طلبان محو شدند
  • فانوس

اونجا درسم رو می‌خونم

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

مسؤول ثبت نام به قد و بالاش نگاه کرد و گفت:
- دانش‌آموزی؟
* بله
- می‌خوای از درس خوندن فرار کنی؟
ناراحت شد.

ساکش را گذاشت روی میز و باز کرد، کتاب‌هاش رو ریخت روی میز و گفت: نخیر!

اونجا درسم رو می‌خونم.

بعد هم کارنامه‌اش رو نشون داد، پر بود از نمرات خوب...

  • فانوس

آمپاس شدید

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ب.ظ

رفت واسه ثبت نام اعزام به جبهه.

گفتند سن‌ات قانونی نیست.

شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد.

گفتند رضایت‌نامه از پدر .

رفت دست به دامن یک حمال شد که پای رضایت‌نامه را انگشت بزند.

بیست تومان هم برایش خرج برداشت.

بعدها فکر می‌کرد چرا خودش زیر رضایت‌نامه را انگشت نزده بود !

  • فانوس

مامانی،‌آب...

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۰ ق.ظ

جثه‌اش خیلی کوچک بود.

اوایل که توی سنگر می‌خوابید، بعضی شب‌ها توی خواب می‌گفت:

«مامانی، آب - مامانی، آب» ؛

بچه‌ها می‌خندیدند و یک لیوان آب بهش می‌دادند .

صبح که بیدار می‌شد و بچه‌ها جریان را می‌گفتند ، انکار می‌کرد.

  • فانوس

فرصت مناسب

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

الاغمان را برداشتم بردم بیابان تا برای زمستان گوسفندانمان علف جمع کنم.

فرصت خوبی بود. حداقل تا شب کسی منتظر من نبود.

الاغ خودش راه خانه را بلد بود. رهایش کردم و رفتم جبهه.
نمی‌دانم آن سال زمستان، گوسفندها چه می‌خوردند؟

  • فانوس

عیادت

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۵ ب.ظ

پدرش اجازه نمی‌داد بره جبهه.

یک روز آمد و گفت: پدر جان! می‌خواهیم با چند تا از بچه‌ها بریم دیدن یک مجروح جنگی.

  • فانوس

جعل شناسنامه

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۶ ب.ظ

وقتی می‌رفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود.

چنان شناسنامه را دستکاری کرده بود که خودم هم توی سن و سالش شک کردم.

  • فانوس

امدادگر

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۰۷ ب.ظ
جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشه.
هرکس می‌افتاد، داد می‌زد :«امدادگر...! امدادگر...»
  • فانوس