روشنگری | بهشت یا جهنم ؟
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۲ ب.ظ
- ۷ نظر
- ۳۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۲
پدرش اجازه نمیداد بره جبهه.
یک روز آمد و گفت: پدر جان! میخواهیم با چند تا از بچهها بریم دیدن یک مجروح جنگی.
توجهی را که در خانه نیافت؛
با بی حجابی در بیرون به جستوجویش پرداخت...
شاهی بود که برای سرگرمی خود یک بازی ابداع کرد.
در این بازی 2 نفر به قرعه مقابل هم می ایستادند؛
وقتی میرفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود.
چنان شناسنامه را دستکاری کرده بود که خودم هم توی سن و سالش شک کردم.