فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    1245
  • ۹۷/۱۰/۱۶
    1244
  • ۹۷/۱۰/۱۵
    1243

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

آرزو ...

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۱۷ ب.ظ

آرزو داشت روز شهادت امام حسین(ع) روز عاشورا شهید بشه .

میگفت: خیلی دوست دارم مثل امام حسین(ع) سرم قطع بشه .

  • فانوس

تولید انبوه

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ

پدرمان جوراب بافی داشت.

 چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید.

 عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت.

  • فانوس

اینها نو هستند...

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۱۹ ب.ظ

اولین کسی بود که آمد و گفت میخواد معبر را باز کند .

چند قدمی دوید سوی میدان مین ؛‌ایستاد ...

فکر کردم ترسیده ، یکی گفت : خوب این طفلک فقط 13 - 14 سالشه .

  • فانوس

امضا...

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۴۵ ب.ظ

رضایت نامه رو گذاشت جلوی مادرش .

-چه امضا بکنی و چه امضا نکنی ، من میرم ! اما اگه امضا نکنی خیالم راحت نیست.

شاید هم جنازه ام پیدا نشه...

  • فانوس

خبر...

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۴۱ ب.ظ
کوله پشتی و وصیت نامه اش را به من دادند تا به خانواده اش برسانم .
آقا ؟ دنبال این آدرس میگردم ، میدونید منزل سبحانی کجاست؟
پیرمرد با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به آدرس انداخت ...
  • فانوس

لباس بسیجی

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۰۷ ب.ظ

کوچک بود .

هر چقدر گشتند لباس بسیجی به اندازه او پیدا نمیشد.

میترسید برش گردانند.

ساکش رو کمی زیرو رو کرد ؛ کمی بزرگتر به نظر میرسید ...

تمام لباسهایش را زیر لباس بسیجی پوشیده بود ...

  • فانوس

عنوان ندارد...

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۵۰ ب.ظ

عمر سعد بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) دستور داد ، عده ای بدن حضرت را زیر سم اسبها لگدمال کنند و ده نفر داوطلب شدند.

ابوعمر زاهد میگوید : وقتی بررسی کردیم همه ده نفر اولاد زنا هستند .

 

                                                                            بحارالانوار ، جلد45

  • فانوس

وقت استراحت

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۱۵ ب.ظ

اندازه پسر خودم بود . سیزده ،‌ چهارده ساله . وسط عملیات یکدفعه نشست .

گفتم : حالا چه وقت استراحته بچه ؟

گفت : بند پوتینم شل شده ،‌ می بندم  راه می افتم .

نشست ولی دیگه بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود . برای روحیه ما چیزی نگفته بود ...

 

  • فانوس