فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۱۳۳ مطلب با موضوع «راه شهدا» ثبت شده است

خمپاره

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۲۵ ق.ظ

هوالکافی :|‌


اگه خمپاره عمل میکرد،تیکه تیکه میشد بدنش.

تا به خودمون اومدیم دیدیم خمپاره بهش خورده .

نگاه کردم دیدم داره میگه:


السلام علیک یا اباعبدلله


خمپاره رو نگاه میکرد ، میخندید تا اینکه

به دیدار اربابش رفت...

  • فانوس

پذیرش دانشگاه

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ب.ظ

قبل از دست گیری من، برای چند دانشگاه فرانسه، تقاضای پذیرش فرستاده بود.

همه جوابشان مثبت بود.

خبر دادند یکی از دوستانش که آن جا درس می خواند، آمده ایران، رفته بود خانه شان.

دوستش گفته بود: یک بار رفتم خدمت امام ، گفتند به وجود تو در ایران بیش تر نیازه.

منم برگشتم ، حالا تو کجا می خوای بری؟

منصرف شد.


شهید مهدی زین الدین

  • فانوس

بسیجی

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۳۱ ب.ظ

چپی ها می گفتند :جاسوس آمریکاست، برای ناسا کار می کند.

راستی ها می گفتند کمونیسته.

هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند.

ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.

یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت :من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.

شهید دکتر مصطفی چمران


پ.ن:

1- حرفم اینه ؛ 

بسیجی که باشی ...


2- هفته دفاع مقدس گرامی باد

  • ۸ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۳۱
  • فانوس

اونجا درسم رو می‌خونم

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

مسؤول ثبت نام به قد و بالاش نگاه کرد و گفت:
- دانش‌آموزی؟
* بله
- می‌خوای از درس خوندن فرار کنی؟
ناراحت شد.

ساکش را گذاشت روی میز و باز کرد، کتاب‌هاش رو ریخت روی میز و گفت: نخیر!

اونجا درسم رو می‌خونم.

بعد هم کارنامه‌اش رو نشون داد، پر بود از نمرات خوب...

  • فانوس

آقای شهردار

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ق.ظ

دختر خانه بودم.

داشتم تلویزیون تماشامی کردم، مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان .

یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد.

باخودم گفتم: این دیگه چه جور شهرداریه؟ حرف زدن هم بلد نیست .

بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم .

چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد.


پ.ن:

شهید مهدی باکری

  • فانوس

عکس دخترش بود

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۵ ب.ظ

نزدیک عملیات بود ، می دانستم دختردار شده.

یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون.

گفتم این چیه ؟ گفت: عکس دخترمه .

گفتم : بده ببینمش .  گفت: خودم هنوز ندیده مش. گفتم : چرا ؟ 

گفت : الآن موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده ؛ باشه واسه بعد...



پیشاپیش میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک

  • فانوس

دکل بنفشه

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ

گروهبان جعفری از تکاورهای ارتشی بود، محمود او را فرمانده ی پایگاه دکل بنفشه گذاشته بود.

این پایگاه مشرف به سقز بود و خیلی اهمیت داشت.

نزدیک صبح بی سیم زدن و گفتند: به پایگاه حمله کردند، نیروی کمکی می خواستن.

می دانستیم او و بقیه بچه ها مقاومت می کنند.

با یک گروه سریع خودمان را رساندیم پایگاه . دم،دمای طلوع خورشید، وارد پایگاه شدیم.

کسی زنده نبود.

گروهبان جعفری وسط پایگاه افتاده بود، غرق خون بود. یاد حرفش افتادم، حرفی که مدتها قبل گفته بود:

"اونقدر با کاوه می مونم تا شهید بشم"

  • فانوس

خدا ایشالا همه رو دیوونه کنه

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ق.ظ

 *ببخشید میشه ازتون بپرسم یه خانوم جوون ، 3 نیمه شب ، تو این هوای سرد ، کنار خیابون چیکار میکنه ؟
- منم میتونم ازتون سوال کنم یه آقای جوون ، 3 نیمه شب ، برا چی توی خیابونا پرسه میزنه ؟

 *خدمت شما عارضم که

این آقا اومده یکی از دوستاشو از آسایشگا ببره خونه.

- خب این خانوم جوونم

اومده کنار خیابون که شوهرشو ببینه.

  • فانوس