خبر...
آقا ؟ دنبال این آدرس میگردم ، میدونید منزل سبحانی کجاست؟
پیرمرد با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به آدرس انداخت ...
- ۵ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۴۱
کوچک بود .
هر چقدر گشتند لباس بسیجی به اندازه او پیدا نمیشد.
میترسید برش گردانند.
ساکش رو کمی زیرو رو کرد ؛ کمی بزرگتر به نظر میرسید ...
تمام لباسهایش را زیر لباس بسیجی پوشیده بود ...
اندازه پسر خودم بود . سیزده ، چهارده ساله . وسط عملیات یکدفعه نشست .
گفتم : حالا چه وقت استراحته بچه ؟
گفت : بند پوتینم شل شده ، می بندم راه می افتم .
نشست ولی دیگه بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود . برای روحیه ما چیزی نگفته بود ...
طرح سرشماری نفوس ومسکن بود که یکی از دوستان رفت در یه خونهایی
یه پیرزنه در رو باز کرد...
وقتی پرسید تعداد جمعیت خانوار... ؟
پیرزن سرش رو انداخت پایین و گفت : میشه خونهی ما باشه برای فردا ؟