فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

چرا سراغشو می گیری ؟

پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .

بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "

گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟

قبرش کجاست ؟ "

مونده بودم چی بهش بگم

  • فانوس

هوالشهید :

"شهیدی که بعد از شهادتش هیچ کس را نداشت که حتی پیکرش را تحویل بگیرد"

شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید ؛

همه خانواده اش در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.

حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد...

رفقایش می گفتند: پس از باز کردن میدون مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد؛

چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!
در همین حین یک جوانی به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند!
اون جوون همون رجبعلی بود...

  • فانوس

اف بر جماعت نمک نشناس

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ
ali khalili
هوالکافی:

تو برای دفاع از ناموس
جانت را دادی
و عده ای امروز
تو و امثال تو را
قاتل زیبایی شان میدانند
  • فانوس

بوی پیراهن خونین کسی می آید

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ
یاحبیب الباکین :

عده ای در کوفه
غریبی را گریان دیدند
که ضجه زنان زیر لب زمزمه میکرد :
جان زینبت میا

  • فانوس

السلام علیکم یا انصار الله

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۰ ب.ظ

افسران - غیرت شهدا

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۰
  • فانوس

شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

یا حبیب الباکین :


با رفتنت

شب نیز

رنگ خود را باخت

  • فانوس

محتاج گوشه نگاه

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ
هوالکافی :

برای شهادت
گوشه نگاه تو کافی ست
  • فانوس

دیدار آخر

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ

هوالشهید :


این آخر ها زیاد بحث می کردم با هاش ، قبلا نه.

گفته بود گردان رو برای عملیات حاضر کن، خودت هم برگرد عقب.

گردان را آماده کردم ولی خودم نرفتم.

بهش گفته بودند که من نرفتم.

یکی اومد و بهم گفت : حاجی کارت داره ، رفتم پیشش .

تا من رو دید گفت: تو چه ت شده ؟ قبلا حرف گوش می کردی.

ته دلم خالی شد. گفتم: حاجی!

گفت :جانم!

گفتم: از من راضی هستی؟!!  ته دلت ها ؟

گفت : این چه حرفیه ؟!!  نباشم ؟

رویش را برگردانده بود، برگشتم اصفهان.

دیگه ندیدمش ...

  • فانوس