فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

بلیط برگشت

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۵ ب.ظ

هوالشهید :


گفت سه روز مرخصی می خوام ! کلی مشکلات خانوادگی دارم ؛
دو ماهی می شه که بچه ام به دنیا آمده، نه از اون خبری دارم و نه از همسرم که تو بیمارستان بوده
باید قبل عملیات یک سری بهشان بزنم.
بهش گفتم: مگه خبر نداری آماده باشه و مرخصی ها لغوه؟!
 گفت: چرا می دونم، برای همین هست که تا حالا موندم و صبر کردم تا شاید عملیات بشه و بعد از عملیات برگردم.
 رفتم پیش کاوه تا همه چیز را به او بگویم که اگر صلاح دانست چند روز بفرستیمش مرخصی،
 کاوه حرف هایم را که شنید با تعجب پرسید: چطور با داشتن این مشکلات باز تو منطقه موندی؟!
 بعد از کمی تامل گفت: ترخیصی اش را بنویس تا بره به زندگی اش برسه.
 ضمناً دستور داد تا خودم با ماشین برسانمش ارومیه،
 حتی گفت: خودت بلیط اتوبوس برایش بگیر و وقتی از رفتنش مطمئن شدی برگرد.

شهید محمود کاوه
  • فانوس

1214

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ق.ظ
یاحبیب الباکین:

پیراهنت از غربتت
خونین جگر شد

" یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله "
  • فانوس

بنده بنده

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ب.ظ

هوالکافی :


محبت آغاز بندگی
و شهادت نهایت آن ست
  • فانوس

پرده سرخ

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


پرده اول: اردوگاه تکریت 5

اسمش کاظم بود و شیعه اما در برخورد با اسرای ایرانی هیچ رحم و مروتی نداشت.
بچه ها میگفتن خانومش بچه دار نمیشه و برادرش هم اسیر ایرانی ها شده. طوری رفتار میکرد که انگار همه مشکلاتش زیر سر ایرانی ها بود.
بین بچه ها حاج اکبر رو بیشتر از همه اذیت میکرد و در زدن هم ایشون رو محکم تر مورد نوازش قرار میداد.
از هر فرصتی هم واسه اذیت و آزار بچه ها استفاده میکرد و از هیچ چیز دریغ نمیکرد.
خانواده اش به اولاد پیغمبر وروحانیت علاقه خاصی داشتند و احترام بسیار میگذاشتند اما کاظم به حاج اکبر فقط به دید اسیر نگاه میکرد .
  • فانوس

1119

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ

هوالشهید :


مـا تـمام تـلاشــمان در ایـن اســت که بـهتر زنــدگی کـنیم

به جای اندیشیدن به اینکه چـگونه بـاید زنـدگی کنیم و چــرا؟ زنــدگی یعنی چه؟ و به اینها توجـه نداریم.

چرا که نتوانستیم خود را از لجن مصرف بدون تولید،  از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات نجات دهیم؛

درست مثل کسی که پله گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همین که پا روی پلکان اول گذاشت و آنقدر راجع به خود پله فکر کند که لحظه ای خواهد رسید و گریبان مرگ او را فرا گرفت و هنوز در این فکر است که پله چوبی را تبدیل به فلز یا فلزی را تبدیل به طلا و یا ... کند و در نتیجه عمر تمام می شود و خود را به پشت بام نرسانده و ...

 

 گزیده ای از نامه ی شهید سید حسین علم الهدی

  • ۷ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۳
  • فانوس

الجار ثم الدار

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

هوالکافی :


مادرم

همسایه ها

به دعای تو نیازمندند

  • فانوس

وای مادرم

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ

هوالکافی :


مادرم

به جون حسن

آروم نفس بزن

  • فانوس

تفاوت بی سیم ها به روایت یک رزمنده

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ق.ظ

هوالشهید :


سر کلاس آموزش مخابرات ،  فرق بی سیم «اسلسون» را با بی سیم «پی آر سی» از بچهها پرسیدم.

یکی از میان جمع دستش را بلند کرد، و با لهجه شیرین خودش گفت:« مو وَر گویم؟»

با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »

 گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه

 کلاس آموزشی از صدای خنده بچهها رفت رو هوا.

  • فانوس