در محضر یار
هوالکافی:|
چقدر حال و هوایش عالیست
آن که در محضر تو معتکف است
- ۳ نظر
- ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۶
هوالکافی:|
چقدر حال و هوایش عالیست
آن که در محضر تو معتکف است
هوالکافی:|
قامت آسمان زمین افتاد
تا که مادر به ضرب سیلی آن
ناجوان مرد پست و بی غیرت
قامتش خم شد و زمین افتاد
هوالشاهد:|
غصه ها حمله ور شدند اینجا
ناله ها مجتمع شدند اینجا
دود و آتش به آسمان برخاست
فتنه گر ها رسیده اند اینجا
عده ای چوب و سنگ در دستان
پشت دیوار ها کمین کردند
عده ای هم شعار میدادند
مرگ بر ولایت مولا
ناکهان شعله ها زبانه کشید
درب خانه کمی به خود لرزید
از هیاهوی این بی صفتان
آسمان و زمین به خود پیچید
شعله ها رو به آسمان آورد
از حرارت میخ نعره کشید
ناگهان مادرم ، را دیدم
بین دیوار و در ، فتاده زمین
با طناب جهالت و مستی
پیش چشمان مادر خوبم
تازیانه زدند بر مولا
ناگهان هر دو دست او بستند
همه جا تیره گشت و پر ناله
نفسم قطع گردیده از ناله
تا کمی من به خویش برگشتم
وای بر من ، چرا چنین گشتم؟
مادرم کو ؟ پدر کجا رفته؟
به گمانم که خواب بد دیدم
آری انگار خواب بد دیدم
کاش میشد که از چنین خوابی
بر نخیزم خدای من ای وای
مادرم اوفتاده در بستر
بچه ها دور او مینالند
درب و دیوار خانه پوشیده
رنگ مشکی و چند قطره خون
رفقا التماس دارم من
تا برایش دعا کنید اینجا
تا به لطف خدا ، برخیزد
مادر قد کمان و بد حالم
نقل قول : (تنها و غمگین)
زنگ انشاء شد عزیزان دفتر خود وا کنید
ساعتی را با معلم صحبت از بابا کنید
صحبت خود را معلم با خدا آغاز کرد
کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد
هوالکافی:|
روی برف از بیخیالی ما سفید گشت...
پ.ن:
دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
چقدر ندبه بخوانم ، چرا نمی آیی؟
چه دیده ای که از این دلشکسته بیزاری؟
به جان مادرت آقا به کار می آیم
مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری