این نیز بگذرد

هوالکافی:|

غم و اندوه جهان نزد من آمد ، شادم

چون نگاه تو همی هست نگهبان، یارا

پ.ن:

"ما عندکم ینفد" : (آنچه در نزد شماست پایان می پذیرد)

یادمان باشد ...

نقل قول :(کبوتر حرم)

سالهای پیش بالِ آسمانــی داشتیم

بالِ پــرواز کران تا بی کرانــی داشتیم

پـر نداریـــم و دلِ بپّـــــر نداریـــم و فقط

یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم...

جایت خالیست

هوالکافی:|

میان این همه غوغا چه جای تو خالیست
بیا و یک دمی از رو ببر نبودن را

پ.ن:
کجای قصه فرهاد شیرین بود؟

حذر از عشق!؟ ندانم

نقل قول : (از خاک تا افلاک) 

*شعر "بی تو مهتاب شبی" از فریدون مشیری و پاسخ زیبای هما میرافشار به آن* :

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

خســته ایم آقا

نقل قول :

زمــان ، بدون تو آقـا هـمیشـــه دلگیــــــرست
زمین از این همه چرخش به دور خود سیرست
 
ســکـوتِ ثانیـــه هایی که بی تو می گـذرند
نشان دهنده ی این قـــــرن های تأخیـرست

بیـا که وقـت ظهـــــورسـت! خســته ایم آقا
گمان کنـم که خــدا هم به فکر تغییـــرست

خودت بیا و ببیــن حجـــم غصــــــه هامان را
برای گفتــن از این غصــــه ها کمی دیرست

گنـاهِ جمعــــــه و این روزهــای ابری نیست
زمـان بدون تو آقا هـمیشــــــه دلگیـــرست

منبع

چقدر تنهایی!

نقل قول :

منی که مایه ننگم به حد رسوایی

چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی ؟

چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم

عزیز فاطمه مهدی چقدر تنهایی

منبع

نام تو

هوالعشق:|

دوباره نام تو بردم دلم حکایت کرد
ز غربت و غم دوری تو شکایت کرد

دوباره نام تو بردم دلم شراره کشید
ز دوری ات دل بیچاره ام چه ها نکشید

دوباره نام تو بردم زمان دلش لرزید
ز انتظار قدومت زمین به خود پیچید

دوباره نام تو بردم هوا خودش را باخت
بیا نشین و نگر آسمان خودش را باخت

گمان مبر که غم دوری ات امانم داد
نگاه توست که اکنون مرا توانم داد

گمان مبر که دمی بی تو زنده خواهم ماند
به عــــــزت و شــــرفــــــــــــ لا اله الا الله

پ.ن:
به یقین یوسف ما آمدنی ست...

آن حس و احوالات سابق را ندارم

هوالکافی:|

دیگر برایم شعر ها وزنی ندارند

آن دلنشینی های سابق را ندارند

دیگر برایم تابش این نور خورشید

آن حس و احوالات سابق را ندارد