فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

بفرما بالا

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

یک دختر جوان ایستاده بود جلوی مغازه ، رویش را سفت گرفته بود.

این پا و آن پا می کرد ،‌ انگار منتظر کسی بود.

 یه ماشین اومد . چند بار بوق زد، چراغ داد،ماشین را جلو وعقب کرد.

انگار نه انگار ، نگاهش هم نمی کرد. سرش را این ور و آن ور می کرد، ناز می کرد.

راننده از ماشین پیاده شد ، آمد جلو. گفت « بفرما بالا!»

یک هو دید یک چادر مشکی و یک جفت کفش پاشنه بلند ماند روی زمین و یک پسر بچه نه ده ساله از زیرش در رفت.

مصطفی بود! بعد هم علی پشت سرش، از ته کوچه سرکی کشید، چادر و کفش را برداشتو دِ بدو ...


پ.ن:

شهید مصطفی ردانی پور

  • فانوس

دختر

شهید

چادر

نظرات (۲۳)

خیلی خفن بودن ها...
:)
پاسخ:
دی :
  • شهدای مسجد سید ابراهیم
  • ممنون از لینکتون.

    بله شهدایی که اسمشون تو لیسته البته شهدای مسجد محلمون هستن که آمار زیادی هم هست

    در عین حال پایگاه چون محل اعزام نیرو بوده شهداش خیلی بیش از اینه که البته ذکرشون نکردیم . . .

    تشکر از بازدیدتون

  • سیّدمیلاد موسوی
  • نفهمیدم چی شد...! :(
    پاسخ:
    شهدا هم مثل ماها بودند ،
    فقط اونا راهشون رو پیدا کردند...
  • امیـــــد امیـــــد
  • خیلییییییی باحال بود.........
    بروزیم
    پاسخ:
    دی:
    ok
    جالب بود
    آی حال میده همچین آدم هایی رو خراب کنی
    پاسخ:
    دی:
  • فرشته ابراهیمی
  • خیییییییییییییلی باحال بود
    پاسخ:
    دی:
  • ✜خـادم المهدی✜
  • جالب بود++++
    رحمت الله علیه
  • کوثر ✜عاشق شهید همّت✜
  • :)
    سلام
    جالب بود!

    اللهم عجل لولیک الفرج
    اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای
    اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک
    پاسخ:
    سلام

    اللهم عجل لولیک الفرج
  • سفیـــر نـــور
  • واااااای...خیلی باحال و قشنگ بود...
    از شیرین کاری های شهید ردانی پور زیاد شنیدم...این یکی دیگه آخرش بود..

    التماس دعا
    یازهرا
    پاسخ:
    دی:
    خخخخخخ

    یاد شهدا گرامی

    شب جمعه ، دعای کمیل می خواند . اشک همه را در می آورد . بلند می شد. راه می افتاد توی بیابان ؛ پای برهنه. روی رملها می دوید . گریه می کرد. امام زمان را صدا می زد. بچه ها هم دنبالش زار می زدند. می افتاد . بی هوش می شد. هوش که می آمد،می خندید. جان می گرفت. دوباره بلند میشد. می دوید ضجه می زد. یابن الحسن یابن الحسن می گفت. صبح که می شد، ندبه می خواند. بیابان تمامی نداشت. اشک بچه ها هم.

    شهید مصطفی ردایی پور.

    پاسخ:
    شهدا ؛
    حقیقت رو پیدا کردند
    ای ی ی

    سلام

    تشکر از حضورتون

    جالب بود

    پاسخ:
    سلام

    سلام

    زیبا بود،

    اللهم ارزقنا . . .

    یاعلی . . .

    پاسخ:
    سلام
    خواهش میکنم
    چی اللهم ارزقنا ؟!
    از این شوخی ها؟!
    دی:
  • سمیه ناصری
  • وااااای چه باحال کلی خندیدم
    .
    روحشان شاد.....و ممنون از شما
    پاسخ:
    خواهش میکنم
    دی:
  • سید امیر علی حیدری
  • از شهید ناقلایی
    خوب حال طرف رو گفته
    گزارش تصویری بازار روز در بجنورد

    http://atraknews.com/new.aspx?id=14427
  • سفیـــر نـــور
  • سلام
    ممنونم
    تازه درستش کردم..
    پاسخ:
    سلام
    مبارک باشه
    سلام
    طاعات قبول...

    با طرح "شهید عباس بابایی" بروزیم.

    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام
    ok
    :)
    احسنت
    چه فکر خلاقی داشتن
    خیلی جالب بود
    شهدا کجا و ماکجا..
    پاسخ:
    دی:
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">