بفرما بالا
سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ
یک دختر جوان ایستاده بود جلوی مغازه ، رویش را سفت گرفته بود.
این پا و آن پا می کرد ، انگار منتظر کسی بود.
یه ماشین اومد . چند بار بوق زد، چراغ داد،ماشین را جلو وعقب کرد.
- ۲۳ نظر
- ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۳
یک دختر جوان ایستاده بود جلوی مغازه ، رویش را سفت گرفته بود.
این پا و آن پا می کرد ، انگار منتظر کسی بود.
یه ماشین اومد . چند بار بوق زد، چراغ داد،ماشین را جلو وعقب کرد.