خط قرمز
هوالشهید:|
شهید مجید محمدی دروصیت نامه اش اینگونه نوشت :
ماکه رفتیم
مادرپیری دارم و یک زن و سه بچه قدونیم قد؛
از دار دنیا چیزی ندارم جزیک پیام :
قیامت یقه تان را میگیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید...
- ۱۰ نظر
- ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۰
هوالشهید:|
شهید مجید محمدی دروصیت نامه اش اینگونه نوشت :
ماکه رفتیم
مادرپیری دارم و یک زن و سه بچه قدونیم قد؛
از دار دنیا چیزی ندارم جزیک پیام :
قیامت یقه تان را میگیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید...
هوالشهید :|
واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ،قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره...
هوالشهید:|
در اجرای فرمان ولایت فقیه هیچ جا برای نه و نشد و نمی شود وجود ندارد
و تخلف از اوامر ایشان ممکن نیست.
شهید محمد ابراهیم همت
هوالشهید :|
دور تا دور نشسته بودیم.
کالک وسط پهن بود. حسین گفت: تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بودکه گندم کاشته بودن.
یه مقدار از گندم ها از بین رفته.
بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین...
پ.ن:
شهید حسین خرازی
هوالشهید:|
دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند.
گفتم : این کیه؟گفتند: عراقی.
گفتم: چطوری اسیرش کردید؟
میخندیدند...
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بوده.
تشنگی فشار آورده و با لباس بسیجیهای خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفت ، بعد پول داده بود.
اینطوری لو رفت . هنوز میخندیدند...
هوالشهید:|
صدای بز را از خود بز هم بهتر درمیآورد.
هر وقت دلتنگ بزهایش میشد، میرفت توی یک سنگر و معمع میکرد.
یک
شب، هفت نفر عراقی که آمده بودند شناسایی، با شنیدن صدا طمع کرده بودند
کباب بخورند.
هر هفت نفر را اسیر کرده بود و آورده بود عقب.
توی راه هم کلی
برایشان صدای بز درآورده بود.
میگفت چوپانی همین چیزهاش خوبه ...