جعل شناسنامه

وقتی می‌رفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود.

چنان شناسنامه را دستکاری کرده بود که خودم هم توی سن و سالش شک کردم.

امدادگر

جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشه.
هرکس می‌افتاد، داد می‌زد :«امدادگر...! امدادگر...»

هنوز هم نمیشناسمت

بچه های تیپ نبی اکرم (ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بهش می گفتن آقا مهدی ولی اسمش کوروش بود.

سه تا دیپلم داشت و دانشگاههای مختلف قبول شده بود  .

ولی نرفت .

شقایق

چقدر شقایق‌ها را ندیده می‌گیریم...

مرا منفجر می کنند

گفتیم : چرا بدون محافظ آمدی؟

گفت: کار از این ها گذشته ؛

حوصله ندارم

پیدایش نمی کردیم.

صبح که آمد، گفتیم کجا بودی؟

گفت: حوصله حرف زدن ندارم.

دیالوگی بیادماندنی از آژانس شیشه ای

مو اصلا توقعی نِداشتُم...
مو سر زِمین بودُم با تراکتور ؛
 بعد جنگ هم رِفتُم سرِ همو زمین ، بی‌تراکتور!

پای حرف امام ایستادم

هوالشهید:

 به فرمانده گفت:

اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم، من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی،‌ میتونی برگردی.
جواب داد نه، پای حرف امام ایستادم.
فقط می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم رو سپردم به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.

فرمانده تا داد زد یا زهرا (س)، اولین غواصی بود که تو آب پرید !

 

پ.ن :

توی اون عملیات اولین نفری بود که به شهادت رسید