هنوز هم نمیشناسمت
بچه های تیپ نبی اکرم
(ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بهش می گفتن آقا مهدی ولی اسمش کوروش بود.
سه تا دیپلم داشت و دانشگاههای مختلف قبول شده بود .
ولی نرفت .
وقتی می گفتن چرا نمیری؟ می گفت:دانشگاه واقعی همین جاست.
خیلی آرام و بی صدا بود. شیر جبهه ها و مظلوم شهر!
برای خودش نماز شب رو واجب کرده بود. همیشه یک
لبخند ملیح و زیبا رولبهاش همه رو به وجد می آورد. خیلی که عصبانی می شد،می گفت ای
داد بی داد!
باوجود ترکشهای زیاد
توبدنش پرونده بنیاد هم نداشت.
با اصرار زیاد ازش خواستن یک کلاس تفسیر برای رزمندها که همشون از قشر دانشجو و طلبه ومحصل بودند بزاره، قبول نمی کرد خلاصه با اصرار زیاد؛ قبول کرد ولی شرط گذاشت که جایی نگن من مدرس قرآنم.
جالبه که شاگرداش هم مثل خودش تو جبهه ها خودشون رو پیدا کرده بودن و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودن، آخه اون از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود ولی گمنام و بی پیرایه تویگان رزم با بچه های گردان تو خاک و خون زندگی آسمونی می کرد.
هر جا می رفت نام و نشانی از خودش باقی نمی گذاشت. غریق نجات بود، غواص بود. اطلاعات عملیاتی ،دیده بان ، مخابراتی، تگ تیرانداز ، تعمیر کار الکترونیک و خلاصه چی براتون بگم که هرچی گفته باشم درباره این شهید خیلی کم گفته ام و به هیچ وجه نمی تونم حق مطلب را ادا کنم.
بعد از اینکه آقا مهدی شهید شد ما همه فهمیدیم که چرا قبلا اصرار داشت ما همگی بریم درسمونو بخونیم ولی بعد ،به ماها می گفت بچه ها فرصت کمه از جبهه نرید و بمونید.درست یکسال بعد از شهادتش ایران قطعنامه 598 رو قبول کرد و از قافله جا ماندگان ، تازه دریافتند که چرا آقا مهدی می گفت بچه ها فرصت کمه نرید و بمونید.