فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

چوپانی همین چیزهاش خوبه

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

هوالشهید:|


صدای بز را از خود بز هم بهتر درمی‌آورد.

هر وقت دلتنگ بزهایش می‌‌شد، می‌رفت توی یک سنگر و مع‌مع می‌کرد.
یک شب، هفت نفر عراقی که آمده بودند شناسایی، با شنیدن صدا طمع کرده بودند کباب بخورند.

هر هفت نفر را اسیر کرده بود و آورده بود عقب.

توی راه هم کلی برایشان صدای بز درآورده بود.

می‌گفت چوپانی همین چیزهاش خوبه ...

  • فانوس

راه تو را میخواند...

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ

هوالشهید :|


پدر و مادرم می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه.

یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد ، لباسهای صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه ، زدم بیرون.

پدرم که گوسفندها را از صحرا می‌آورد، داد زد:«صغری کجا؟» برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم، سطل آب را بلند کردم که یعنی می‌روم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم.

یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن رد. از پشت تلفن گفت: ای بنی صدر! وای به حالت ، مگر دستم بهت نرسه...

  • فانوس

وعده ما راهپیمایی 22 بهمن

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۸ ب.ظ

هوالکافی:|


دست راست

انگشتر فیروزه

یه جفت پوتین

یه قرآن جیبی

یه جمجمه خرد شده

و یک سربندی که ترکش ها سوراخش کرده اند.

این داستانک نبود

باقیمانده یه بچه بسیجی بود که به فرمان امامش به میدون رزم رفت تا حرف امامش زمین نمونه.

حالا همه نگاه ها به ماست

از نگاه مردم دنیا گرفته تا نگاه همین بچه بسیجی که درباره اش صحبت کردم.

به لطف خدا فردا گزینه حضور رونمایی خواهد شد.


پ.ن:

جنگ چه باشد و نباشد

راه من و تو از کربلا میگذرد...

  • فانوس

دیدار مادرتان واجب است

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۲ ب.ظ

هوالشهید:| 


یه شب در عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت :
مادرم! شبهای جمعه دیگه سر مزار من نیاین.

چون ما شبهای جمعه کربلا میریم دیدار امام حسین علیه السلام .

وقتی شما میاید ، امام حسین علیه السلام میفرمایند :
شما بازگردید , دیدار مادرتان واجب تر است .


پ.ن:

مادر شهید جواد خوانجانی

  • فانوس

پدری مهربان

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ

هوالشهید:| 


بیست و پنج سال پاسدار انقلاب بودن و بچه نداشتننش را همه می دانستند؛

اما کسی نمی دانست که کاک لطیف، حقوقش را تقسیم بر سه می کرد.
 یک بخش برای خانواده اش، یک بخش برای برادر و پدر پیرش و بخش سوم برای بچه های یتیم مریوان. درست یک روز بعد از سفر آقا به مریوان بود که همه فهمیدند کاک لطیف، می خواست جای بچه ی نداشته اش، برای یتیم های مریوان پدری کند؛ همان روزی که همراه با کاک احمد کرمی، توسط گروهک پژاک، ترور و شهید شد...

  • فانوس

رهرو

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ب.ظ
هوالکافی:|

شهدا دنبال عزادار نبودند
دنبال رهرو بودند
  • فانوس

نکنه مثل ماجرای کربلا...

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۱۱ ق.ظ

هوالشهید :|‌

نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید.
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.
هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!"
فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.
هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.

  • فانوس

سنگر خالی

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ق.ظ

هوالشهید:|


توی سنگری، ده پانزده متری من بود.

داشتیم آتش می‌ریختیم ، صدام زد.

رفتم توی سنگرش، دیدم گلوله خورده ، با چفیه زخمش را بستم و خبر دادم تا ببرندش عقب.

موقع رفتن گفت: اسلحه‌ام اینجاست ، تا هوا روشن بشه یه بار از سنگر من تیراندازی کن، یک بار از سنگر خودت که عراقی‌ها نفهمند سنگر من خالی شده...

  • فانوس