فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    1245
  • ۹۷/۱۰/۱۶
    1244
  • ۹۷/۱۰/۱۵
    1243

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

ساده گرفته ایم...

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۹ ب.ظ

هوالکافی:|


ما چه ساده گرفته ایم آمدنت را..

  • فانوس

شرمنده...

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۴ ب.ظ
هوالشهید:|‌

عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌های یک روستا بودند.
 فرمانده‌شان که یک سپاهی بود از اهالی همان روستا، شهید شد.
همه‌شان پکر بودند. می‌گفتند شرمشان می‌شود بدون حسن برگردند روستایشان.

همان شب بچه‌ها را برای مأموریت دیگری فرستادند خط.

هیچ کدامشان برنگشتند.


پ.ن:

دیگه شرمنده‌ی اهالی روستایشان نشدند...

  • فانوس

غصه؟!

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۵ ق.ظ

هوالکافی:|


گذشته که گذشت و نیست،

آینده هم که نیامده و نیست.

غصه ها مال گذشته و آینده است.

حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟

تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه...


پ.ن:

مرحوم دولابی

  • فانوس

پاییز...

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

هواکافی:|


کاش چشمانم را روی هم میگذاشتم

و اول زمستان میگشودمش


پ.ن:

بی تو حتی توان تحمل پاییز را هم ندارم


تصاویر بسیار زیبایی از پاییز

  • فانوس

هفته مجرمین مبارک

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ


پ.ن:
 
1- هفته بسیج بر تمام دلیر مردان بسیجی مبارک
2- کوری چشم دشمنان بسیج از مرز 20 میلیون نفر گذشت
3- خیلی متاسفم برای مجری گرانقدر با این طرز تفکر : جامعه خسته ایرانی به آرامش رسیده است
  • فانوس

خیمه سوزان

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۵ ق.ظ

هوالسمیع:|


وای از این سرزمین بیا برگرد

همه جا تیر و تیغ و سرنیزه

همگی آتشین 

بیا برگرد

 دانلود کنید

  • فانوس

حکایتیست...

سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ق.ظ

هوالکافی:|


حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است

حکایت حضورت تو ، در قلبم...

  • فانوس

خراش کوچیک

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ق.ظ

هوالکافی:|


داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟

گفتم :نه، خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد.

گفت شما نمی خواد بیاین، خیلی هم سرحال بود.

گفت: چی رو پانسمان می کنه؟

دستش قطع شده. (همان شب رفتیم یزد)

به دستش نگاه می کردم ، گفتم «خراش کوچیک! » ، خندید.

گفت: دستم قطع شده، سرم که قطع نشده... 


پ.ن:

1- شهید حسین خرازی

2- هفته بسیج گرامیباد

  • فانوس