1227
- ۱۳ نظر
- ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۰
هوالکافی :
شهدا طاقتی نداشتن
که آقا شون غم ببینه
ایشالا به زودی زود
همگی با هم
سوریه
یاحبیب الباکین:
شهدای
مدافع حرم شـهادتـ دادند
در
سوریه هم میشود کربلایی شد
هوالکافی :
ﻫﻮﺍ ﺧﯿـﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﺑــﻮﺩ.
ﺍﺯ ﺑﻠﻨــﺪﮔﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻧــﺪ ﺟﻤﻊ ﺑﺸﯿـﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺗﺪﺍﺭﮐﺎﺕ ﻭ
ﭘﺘــﻮ ﺑﮕﯿــﺮﯾﺪ.
ﻓﺮﻣﺎﻧــﺪﻩﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨــﺪ ﮔﻔﺖ : ﮐﯽ ﺳﺮﺩﺷﻪ ؟
ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧــﺪ : ﺩﺷﻤــﻦ !
فرمانده ﮔﻔﺖ : ﺍﺣﺴﻨﺖ، ﺍﺣﺴﻨﺖ. ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽﺷﻪ ﻫﯿــﭻ ﮐﺪوﻡ
ﺳﺮﺩﺗوﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺑﺮﯾــﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎتوﻥ ، ﭘﺘــﻮ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎ
ﻧﺮﺳﯿــﺪﻩ :D
هوالشهید :
یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .
بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "
گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ؟ "
مونده بودم چی بهش بگم
دین آنست که مرا غرقۀ دلدار کُنَد
گیرَدَم دلبر و این تن به سَرِ دار کُنَد
تنِ بی دل به تماشایِ جهانی بِبَرد
دلِ تن را پیِ معشوق ، نگهدار کُند
چَشمِ دل باز کُند تا رُخِ دلبر بیند
جمله را خالِ جمالِ خَدِ آن یار کند
غیر و زشتی به نظرگاهِ خیالم نَکِشَد
وَر کِشیدم سَرِ غیرت همه اَم زار کند
زارِ سَر را به عتابِ دلِ خویشم بِکُشَد
تَبِ دل باز نگاه را سویِ بازار کند
دین آنست که تو را شاعرِ شَبکار کند
آسمانت چو منِ دلشده پُر بار کند
در حَرَم ، عاشق و معشوق یکی دل بکند
گیرَدَت دلبر و خود ، تَن به سَرِ دار کُنَد
هوالشهید :|
واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ،قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره...