بیاد شهدای لشکر فاطمیون
- ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۶
هوالشهید :
پدرش گفت: «مگر نگفتی میروی به یک مجروح سر بزنی؟»
گفت: چرا؛ ولی آن مجروح آمده بود جبهه
پدرش فقط پشت تلفن گریه کرد.
تو نه در قلب راکتور ها
که در قلب من هستی
هوالکافی :
شهدا طاقتی نداشتن
که آقا شون غم ببینه
ایشالا به زودی زود
همگی با هم
سوریه
یک کارت برای امام رضا ،مشهد .
یک کارت برای امام زمان، مسجد جمکران .
یک کارت برای حضرت معصومه،قم . این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح .
« چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟
کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی .»
حضرت
زهرا آمده بود به خوابش ، درست قبل از عروسی
شهید مصطفی ردانی پور
هوالشهید :
سر کلاس آموزش مخابرات ، فرق بی سیم «اسلسون» را با بی سیم «پی آر سی» از بچهها پرسیدم.
یکی از میان جمع دستش را بلند کرد، و با لهجه شیرین خودش گفت:« مو وَر گویم؟»
با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »
گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه.»
کلاس آموزشی از صدای خنده بچهها رفت رو هوا.
هوالشهید :
بعد از پیروزی انقلاب، مهدی در جنوب شهر تهران در مدارس به دانش آموزان درس می داد و به خاطر علاقه ای که به افراد مستضعف داشت، برای تدریس هزینه ای دریافت نمی کرد.
در تشییع جنازه اش 6، 7 اتوبوس از نازی آباد برای تشیع آمدند،
آن افراد اقوام و آشنایان ما نبودند
بلکه جوانانی بودند که در دوران تحصیل، مهدی استادشان بود.