پسرم رشید و رعنا ست
شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۳۰ ب.ظ
هوالشهید:|
فانوسی از طاقچه برداشتم.
حیاط مثل روز روشن بود ،فانوس را خاموش کردم.
نور از اتاق کناری ساطع می شد.
در را باز کردم دو مرد توی اتاق نشسته بودند.
مرا که دیدن بلند شدند.
یکی از آن ها که نوزادی در بغل داشت، گفت:
پسرت را آوردیم.
گفتم:
پسرم رشید و رعنا است.
گفتند:
به صورت اش نگاه کن!
دیدم راست می گویند ونوزاد را بغل کردم. نوزاد خندید.
صدای خنده اش توی گوش ام بود که بیدار شدم.
پ.ن:
خبر شهادتش رو آوردند.
جنازه اش که اومد اثری از قد و بالایش نبود.
هم قد یک نوزاد شده بود...