فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۱۳۳ مطلب با موضوع «راه شهدا» ثبت شده است

جشن تولد

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۱۵ ب.ظ
هوالشهید :

جشن تولد هاشم، یکی از بچه های آسایشگاه اسرا بود.
هاشم از صبح به بچه ها گفته بود که امروز به همین مناسبت برنامه داریم.
یکی از برادرها با شنیدن این خبر از حیاط اردوگاه قورباغه ای را گرفت و آن را در جعبه کوچکی بسته بندی کرد.
برادرهای دیگر هم به طور پنهانی، هریک لباس های هاشم را از کیسه او بیرون آوردند و بسته بندی کردند تا شب آنها را به هاشم هدیه کنند.
هاشم با استفاده از سهمیه شکر خود مقداری شیرینی درست کرده بود تا با آن از بچه ها پذیرایی کند.
برنامه شروع شد و یکی از بچه ها شروع به باز کردن هدیه ها کرد.
هر هدیه ای را که به هاشم تحویل می دادیم می گفت: «این که پیراهن من است. این که شلوار خودم است! ای بابا این هم که مال خودم است و...»
آخرین بسته ای که باز شد بسته قورباغه بود. همین که در جعبه را باز کردند، قورباغه از میان جعبه به سرعت بیرون پرید و همه شروع کردند به خندیدن ، آن شب با شادی و خوشی گذشت.

پ.ن :
آغاز امامت حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) مبارک
کادوهاتو رو بیارید بالا ، امروز جشن تولد من هم هست :)))

  • فانوس

هوالشهید :

"شهیدی که بعد از شهادتش هیچ کس را نداشت که حتی پیکرش را تحویل بگیرد"

شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید ؛

همه خانواده اش در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.

حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد...

رفقایش می گفتند: پس از باز کردن میدون مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد؛

چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!
در همین حین یک جوانی به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند!
اون جوون همون رجبعلی بود...

  • فانوس

نترس سید

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


حاجی این پسره خیلی شیطونه ، می ترسم شب عملیات کار دستمون بده!
نترس آقا سید ...
شب عملیات که شد ؛
سید احساس کرد، پاش به سیم تله مین برخورد کرده
ولی چون دید خبری نشد سینه خیز به راهش ادامه داد.
صبح عملیات سید دید خبری از اون بچه نیست!
برگشت تا ببینه دوباره پسرک کجا جا مونده.
پیکر مطهره پسرک را سوخته وسط میدان مین دید
تازه یادش آمد، دیشب پاهاش به سیم تله مین منور گیرکرده بود
و این پسرک بود که بخاطر لو نرفتن عملیات روی مین خوابید...

  • فانوس

یا حسین(علیه السلام)

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۳ ق.ظ

هوالشهید :


یادم نمیاداسم این شهید عزیز چه بود

اما خاطرم هست از رزمندگان گردان نصرالله لشکر پنج نصر خراسان شمالی بود
ترکش به گلوش خورده بود ، صداش در نمی اومد.

چه تلاشی میکرد بگه "یا حسین(علیه السلام)"

آخرش با ذکر یاحسین(علیه السلام) پرکشید...

  • فانوس

هست را اگر قدر ندانی می شود بود

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هوالشهید:


یکی ازرزمنده ها میگفت:
می خواستم برم دستشویی ، وقتی رسیدم دیدم همه آفتابه ها خالین .

برا پرکردن کردن آفتابه ها باید چند صد متر تا هور می رفتیم ، زورم اومد برم. یه بسیجی اون طرف وایساده بود.

صداش زدم: برادر! میشه این آفتابه رو برام آب کنی؟ اونم آفتابه رو گرفت و رفت .

وقتی آورد دیدم آبی که آورده خیلی کثیفه. بهش گفتم : اگه از صد متر اونطرف تر آب اورده بودی تمیز تر بودا ، برو تمیزترش رو بیار.

آفتابه رو از من گرفت. رفت آب تمیز آورد و آروم رفت.
چند روز بعد قراربود فرمانده لشکر برامون حرف بزنه، دیدم همون کسی که چند روز پیش برام آب آورده بود، رفت پشت میکروفون!
کسی که امروز بهش میگن: سردار شهید مهدی زین الدین


پ.ن: هفته بسیج گرامی باد

  • فانوس

خط منع تیر

يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ق.ظ

هوالشهید :


روی یکی از کالک های نظامی،نقاطی را با رنگ قرمز مشخص کرده بود؛

بهشون می گفت:" خط منع تیر".
هیچ کس حق نداشت در این مناطق آتش بریزه.
به مسئول توپخانه و دیده بان ها سپرده بود در این مناطق به هیج وجه،حتی اگه فرمانده ای هم درخواست کرد،آتش نریزه.
خوب که روی کالک ها دقیق می شدیم،تازه می فهمیدیم دلیل این همه تاکید چیه؛

ناصر، روستاهای منطقه را با خط قرمز مشخص کرده بود تا خدای نکرده آتش بار خودی،به مردم آسیبی نرسونه...


پ.ن:

شهید ناصر کاظمی

  • فانوس

چشمانی به وسعت آسمان

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :

گویا چشم هایش
حرف ها داشت
وقت رفتن
فقط نگاهم کرد
  • فانوس

حاجی خداحافظ

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


شب عملیات والفجر 8 حاج مرتضی قربانی به بچه ها گفت: فردا اگر وسط عملیات تو آب کم آوردید و خسته شدید ، یا زخمی شدید ، خودتون رو خلاص کنین. حضرت امام گفتن اگر به خاطر یک نفر عملیات لو بره و بقیه شهید بشن خون اون شهدا گردن اون شخصه...

تو عملیات دو تا جوون 14 15 ساله بعد از کلی فین زدن و رسیدن به وسط اروند خسته شدن.

رفتن جلو پیش فرمانده گردان،گفتن حاجی ما کم آوردیم نمیتونیم ادامه بدیم.

فرمانده گفت : حرفهای دیشب اقا مرتضی رو که یادتونه؟

گفتن آره حاجی.

طنابها رو از دور کمرشون باز کردن ، رفتن زیر آب ، آب اروند اونارو با خودش برد...

  • فانوس