فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۱۳۳ مطلب با موضوع «راه شهدا» ثبت شده است

تقدیم به حاج احمد

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


همه دور هم نشسته بودیم . اصغر برگشت گفت احمد،تو که کاری بلد نیستی.

فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی ، ها؟
احمد سرش رو پایین انداخت،لب خند زد و گفت : ای… تو همین مایه ها.

از مکه که برگشت ، یکی از رفقا یک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه.

یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسلیان .

  • ۷ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۰
  • فانوس

1156

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۸ ب.ظ

هوالشهید :


 داشت گریه میکرد.

از یکی پرسیدم چی شده؟

گفتد یه نفر بالای کوه دستش ترکش خورده بود.نتونستن اون بالا کاری بکنن.دستش قطع شد.

بی صدا اشک می ریخت.


حاج احمد متوسلیان

  • ۲ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۸
  • فانوس

پرده سرخ

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


پرده اول: اردوگاه تکریت 5

اسمش کاظم بود و شیعه اما در برخورد با اسرای ایرانی هیچ رحم و مروتی نداشت.
بچه ها میگفتن خانومش بچه دار نمیشه و برادرش هم اسیر ایرانی ها شده. طوری رفتار میکرد که انگار همه مشکلاتش زیر سر ایرانی ها بود.
بین بچه ها حاج اکبر رو بیشتر از همه اذیت میکرد و در زدن هم ایشون رو محکم تر مورد نوازش قرار میداد.
از هر فرصتی هم واسه اذیت و آزار بچه ها استفاده میکرد و از هیچ چیز دریغ نمیکرد.
خانواده اش به اولاد پیغمبر وروحانیت علاقه خاصی داشتند و احترام بسیار میگذاشتند اما کاظم به حاج اکبر فقط به دید اسیر نگاه میکرد .
  • فانوس

1119

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ

هوالشهید :


مـا تـمام تـلاشــمان در ایـن اســت که بـهتر زنــدگی کـنیم

به جای اندیشیدن به اینکه چـگونه بـاید زنـدگی کنیم و چــرا؟ زنــدگی یعنی چه؟ و به اینها توجـه نداریم.

چرا که نتوانستیم خود را از لجن مصرف بدون تولید،  از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات نجات دهیم؛

درست مثل کسی که پله گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همین که پا روی پلکان اول گذاشت و آنقدر راجع به خود پله فکر کند که لحظه ای خواهد رسید و گریبان مرگ او را فرا گرفت و هنوز در این فکر است که پله چوبی را تبدیل به فلز یا فلزی را تبدیل به طلا و یا ... کند و در نتیجه عمر تمام می شود و خود را به پشت بام نرسانده و ...

 

 گزیده ای از نامه ی شهید سید حسین علم الهدی

  • ۷ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۳
  • فانوس

بیاد شهدای لشکر فاطمیون

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۶
  • فانوس

کلنا فداک یا زینب(س)

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ب.ظ

1    index


هوالشهید :

استقبال از شهدای مدافع حرم خراسان شمالی فردا (جمعه)

ساعت 8:30 صبح از محل فرودگاه بجنورد

  • ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۱
  • فانوس

عیادت از مجروح

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

هوالشهید :


پدرش گفت: «مگر نگفتی میروی به یک مجروح سر بزنی؟»

 گفت: چرا؛ ولی آن مجروح آمده بود جبهه 

 پدرش فقط پشت تلفن گریه کرد.

  • فانوس

بیاد شهدای عزیز هسته ای

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ
هوالکافی :


تو نه در قلب راکتور ها
 
که در قلب من هستی

  • فانوس