فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقل قول» ثبت شده است

1045

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ

حالتی بین گریه و خنده، بین خوابیدن و نخوابیدن
مثل یک مرد خسته ی جنگی با تمام وجود جنگیدن

حالتی منقلب بدون وضو، بی سلوک و سُجود و سجاده
مایعی لای مردمک هایت مثل بغضی که سالها مانده

حاشیه میروی نمیدانی که بگویی چقدر دلتنگی
مثل بازیکنی که مصدوم است، میدوی گاه و گاه می لنگی

بی هوا عشق میزند به سرت، حال خوبی شبیه آزادی...
مثل وقتی که حُکمت اعدام است، و بگویند دیگر آزادی!

ارتباطی عجیب میبینی بین چشمان او و لبخندت
از سر کوچه تا که رد بشود، ناگهان اُفت میکند قندت!

تحت تاثیر یک غزل هستی یک غزل مال فاضل نظری...
انقدر گریه پشت گریه شدی، که نمیماند از غزل اثری!

میروی روی بالکن تنها، تو و آن کِنت های منفورت
مثل یک خوب ِ قهرمان در فیلم، که به بدها نمیرسد زورت

متوجه نمیشوی که چقدر، در بزنگاهِ "من شدن" هستی...
خواستی تا دوباره توبه کنی، بشوی آنچه واقعا هستی
 
خیره بر آلبوم قدیمیتان، و تلقی واژه ی تنها....
مثلا فکر کن که با چشمت، عکس سلفی بگیری از دنیا!

میکِشی درد با تمام وجود، درد این خنده های زورکیَت
میشوی حبس ِبی ملاقاتی، تو و آزادی یواشکیَت

و دلت تنگ میشود به صداش، و زبانی که بعد از این لال است
نصفه شب زنگ میزنی اما، یک فلسطین برایت اشغال است
 
تا که خالی شدی از این احساس، زندگی ات عجیب و مبهم شد
تا که تهران شنید راز تورا، برج میلاد تا کمر خم شد!

نه تو تقصیر داری و نه خدا، بحث شعر و ترانه و سخن است...
تو برو لای یک قصیده بخواب. مشکل از عاشقانه های من است...

محمد مهدی متقی نژاد

  • فانوس

از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۴۱ ق.ظ

تا نگهبانان ابــرو دستشان بر خنجــر است

فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است

رنگ چشمت بهتریــن برهان اثبات خداست

«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است

انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»

از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است


مهدی ذوالقدر

  • فانوس

بالم را نگیر

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر

راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر

کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر

من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
خواستی دورم کن از پیشت‌، مدالم را نگیر

خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر

زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر

خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر

مهدی فرجی

  • فانوس

این علامت را ببین

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

این علامت را ببین، یعنی خطر، یعنی حذر

خط قرمز دور تو...، روی دل من ضربدر


خنده هایت مطلقاً ممنوع و موهایت گناه
چشم هایت منکرات و فتنه و آشوب و شر

آتشی عین جهنم ، سرکش و سوزنده ای

عاشق یوم العذابم کرده ای با یک نظر

هرچه استغفار کردم توبه ام مردود شد

خاک عالم بر سر ایمان سُستَت ای بشر


این علامت را ببین یعنی خطر یعنی حذر

گور بابای علامت، گور بابای خطر....!!!


م.مهرپرور

  • فانوس

گلایه نیست، که قحط وزیر ارشاد است!

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۵۴ ب.ظ

افسران - گلایه نیست، که قحط وزیر ارشاد است!


اگر که خواندن زن ها و رقص، آزاد است
گلایه نیست، که قحط وزیر ارشاد است!

اگر غلط نکنم معصیت کمال شده
غنا و رقص اخیرا کمی حلال شده

خدا به خیر کند، این چه دولتی شده است؟
جناب "دوزخی" امروز "جنتی" شده است!

چه آمده سر این دین؟ گناه پشت گناه
جواز رقص به رقاصه داده یک گمراه

چه آمده سر اسلام بعضی از مردم؟
بدا به حال وزیری که در لباسش گم...

خطا خطاست اگر چه به اسم دین باشد
بدا به حال وزیری که اینچنین باشد

غریب مانده در این شهر ها حیا...افسوس
چقدر حرمت خون شهید را...افسوس!


شاعر : مسعود یوسف پور 


پ.ن :

سایت دانا برای چندمین بار بدلیل اطلاع رسانی شفاف فیلتر شد

  • فانوس

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم


+مهدی فرجی

  • فانوس

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری! کو دل پُر طاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق، آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی


فاضل نظری

  • فانوس

گیرَدَت دلبر و خود ، تَن به سَرِ دار کُنَد

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ

افسران - گیرَدَت دلبر و خود ، تَن به سَرِ دار کُنَد

دین آنست که مرا غرقۀ دلدار کُنَد
گیرَدَم دلبر و این تن به سَرِ دار کُنَد

تنِ بی دل به تماشایِ جهانی بِبَرد
دلِ تن را پیِ معشوق ، نگهدار کُند

چَشمِ دل باز کُند تا رُخِ دلبر بیند
جمله را خالِ جمالِ خَدِ آن یار کند

غیر و زشتی به نظرگاهِ خیالم نَکِشَد
وَر کِشیدم سَرِ غیرت همه اَم زار کند

زارِ سَر را به عتابِ دلِ خویشم بِکُشَد
تَبِ دل باز نگاه را سویِ بازار کند

دین آنست که تو را شاعرِ شَبکار کند
آسمانت چو منِ دلشده پُر بار کند

در حَرَم ، عاشق و معشوق یکی دل بکند
گیرَدَت دلبر و خود ، تَن به سَرِ دار کُنَد

  • فانوس