فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

نگه دار!

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ
هوالشهید :

ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».

بچه خیلی شوخی بود. همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.

یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان. یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.

شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»

بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!»

 زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد.

به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!

  • فانوس

سلامتی همه رزمندگان اسلام صلوات

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

هوالکافی :


اصطلاحات جالب دفاع مقدس:

چشم چران=دیده بان

ترکش پلو=عدس پلو

برادر عبدا...= برای صدا زدن رزمنده ای که اسمش را نمیدانستند

  • فانوس

چشمانی به وسعت آسمان

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :

گویا چشم هایش
حرف ها داشت
وقت رفتن
فقط نگاهم کرد
  • فانوس

ما ایستاده ایم

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ

هوالکافی :


اهل ایمان باید 

اهل مبارزه باشند

  • فانوس

حاجی خداحافظ

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


شب عملیات والفجر 8 حاج مرتضی قربانی به بچه ها گفت: فردا اگر وسط عملیات تو آب کم آوردید و خسته شدید ، یا زخمی شدید ، خودتون رو خلاص کنین. حضرت امام گفتن اگر به خاطر یک نفر عملیات لو بره و بقیه شهید بشن خون اون شهدا گردن اون شخصه...

تو عملیات دو تا جوون 14 15 ساله بعد از کلی فین زدن و رسیدن به وسط اروند خسته شدن.

رفتن جلو پیش فرمانده گردان،گفتن حاجی ما کم آوردیم نمیتونیم ادامه بدیم.

فرمانده گفت : حرفهای دیشب اقا مرتضی رو که یادتونه؟

گفتن آره حاجی.

طنابها رو از دور کمرشون باز کردن ، رفتن زیر آب ، آب اروند اونارو با خودش برد...

  • فانوس

دیدار آخر

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ

هوالشهید :


این آخر ها زیاد بحث می کردم با هاش ، قبلا نه.

گفته بود گردان رو برای عملیات حاضر کن، خودت هم برگرد عقب.

گردان را آماده کردم ولی خودم نرفتم.

بهش گفته بودند که من نرفتم.

یکی اومد و بهم گفت : حاجی کارت داره ، رفتم پیشش .

تا من رو دید گفت: تو چه ت شده ؟ قبلا حرف گوش می کردی.

ته دلم خالی شد. گفتم: حاجی!

گفت :جانم!

گفتم: از من راضی هستی؟!!  ته دلت ها ؟

گفت : این چه حرفیه ؟!!  نباشم ؟

رویش را برگردانده بود، برگشتم اصفهان.

دیگه ندیدمش ...

  • فانوس

فرمانده آسمانی

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ

هوالشهید :


از همه زودتر می آمد جلسه

تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز می خواند.

یکبار بعد از جلسه، کشیدمش کنار و پرسیدم :مهدی، نماز چی می خوندی؟

گفت : نماز خواندم که جلسه به یک جایی برسه

و همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه...


پ.ن: شهید مهدی زین الدین

  • فانوس

مخم تاب برداشت

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


مخمان تاب برداشت از بس که این بچه التماس و گریه کرد.

فرستادمش گردان مخابرات تا بی‌سیم‌چی بشود.

وقتی برگشت بی‌سیم‌چی خودم شد.

دیگر حرف نمی‌زد.

یک شب توی عملیات که آتش دشمن زیاد شد، همه پناه گرفتند و خوابیدند زمین، یک لحظه او را دیدم که بی‌سیم روی کولش نیست.

فکر کردم از ترس آن را انداخته زمین.

زدم توی سرش و گفتم:«بچه بی‌سیم کو؟»

با دست زیر بدنش را نشان داد و گفت: «اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بی‌سیم رو برمی‌داره، ولی اگر بی‌سیم ترکش بخوره عملیات خراب می‌شه»

مخم باز داشت تاب برمی‌داشت...

  • فانوس