فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

ﺑﺮﯾــﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎتوﻥ

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ق.ظ

هوالکافی :


ﻫﻮﺍ ﺧﯿـﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﺑــﻮﺩ.
ﺍﺯ ﺑﻠﻨــﺪﮔﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻧــﺪ ﺟﻤﻊ ﺑﺸﯿـﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺗﺪﺍﺭﮐﺎﺕ ﻭ ﭘﺘــﻮ ﺑﮕﯿــﺮﯾﺪ.
ﻓﺮﻣﺎﻧــﺪﻩﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨــﺪ ﮔﻔﺖ : ﮐﯽ ﺳﺮﺩﺷﻪ ؟
ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧــﺪ : ﺩﺷﻤــﻦ !
فرمانده ﮔﻔﺖ : ﺍﺣﺴﻨﺖ، ﺍﺣﺴﻨﺖ. ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽﺷﻪ ﻫﯿــﭻ ﮐﺪوﻡ ﺳﺮﺩﺗوﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺑﺮﯾــﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎتوﻥ ، ﭘﺘــﻮ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﯿــﺪﻩ  :D

  • فانوس

حق استراحت

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ق.ظ

هوالکافی :


ای بسیجی

هرگاه پرچم محمد رسول الله(ص) را

در افق عالم زدی

حق داری استراحت کنی


 جاوید الاثر احمد متوسلیان

 

  • فانوس

شناسایی عجیب

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ
هوالشهید :

«اصغر قربانی» به بچه ها گفت :
من یقینا فردا شهید میشوم ،
برای اینکه جنازه ام روی زمین نماند، اسمم را روی پایم بنویسید .
یکی با ماژیک سبز کف پایش نوشت:
«شهید علی اصغر قربانی»
ترکش خمپاره سرش را بُرد، از کف پایش شناسایی شد...
  • فانوس

هوالشهید :

"شهیدی که بعد از شهادتش هیچ کس را نداشت که حتی پیکرش را تحویل بگیرد"

شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید ؛

همه خانواده اش در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.

حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد...

رفقایش می گفتند: پس از باز کردن میدون مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد؛

چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!
در همین حین یک جوانی به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند!
اون جوون همون رجبعلی بود...

  • فانوس

حاجی خداحافظ

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


شب عملیات والفجر 8 حاج مرتضی قربانی به بچه ها گفت: فردا اگر وسط عملیات تو آب کم آوردید و خسته شدید ، یا زخمی شدید ، خودتون رو خلاص کنین. حضرت امام گفتن اگر به خاطر یک نفر عملیات لو بره و بقیه شهید بشن خون اون شهدا گردن اون شخصه...

تو عملیات دو تا جوون 14 15 ساله بعد از کلی فین زدن و رسیدن به وسط اروند خسته شدن.

رفتن جلو پیش فرمانده گردان،گفتن حاجی ما کم آوردیم نمیتونیم ادامه بدیم.

فرمانده گفت : حرفهای دیشب اقا مرتضی رو که یادتونه؟

گفتن آره حاجی.

طنابها رو از دور کمرشون باز کردن ، رفتن زیر آب ، آب اروند اونارو با خودش برد...

  • فانوس

فرمانده آسمانی

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ

هوالشهید :


از همه زودتر می آمد جلسه

تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز می خواند.

یکبار بعد از جلسه، کشیدمش کنار و پرسیدم :مهدی، نماز چی می خوندی؟

گفت : نماز خواندم که جلسه به یک جایی برسه

و همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه...


پ.ن: شهید مهدی زین الدین

  • فانوس

مخم تاب برداشت

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


مخمان تاب برداشت از بس که این بچه التماس و گریه کرد.

فرستادمش گردان مخابرات تا بی‌سیم‌چی بشود.

وقتی برگشت بی‌سیم‌چی خودم شد.

دیگر حرف نمی‌زد.

یک شب توی عملیات که آتش دشمن زیاد شد، همه پناه گرفتند و خوابیدند زمین، یک لحظه او را دیدم که بی‌سیم روی کولش نیست.

فکر کردم از ترس آن را انداخته زمین.

زدم توی سرش و گفتم:«بچه بی‌سیم کو؟»

با دست زیر بدنش را نشان داد و گفت: «اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بی‌سیم رو برمی‌داره، ولی اگر بی‌سیم ترکش بخوره عملیات خراب می‌شه»

مخم باز داشت تاب برمی‌داشت...

  • فانوس

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۹ ب.ظ
هوالشهید :

داشتیم از فاو برمی‌گشتیم که قایق خراب شد.
قایق دوم ایستاد کمک کنه که یکدفعه هواپیماهای عراقی آمدند.
همه شروع کردند به داد زدن ، چند نفر هم پریدند توی آب.
 یک نفر داشت می‌خندید( 16 سالش بیشتر نبود)
سرش داد زدم که بچه الان چه وقت خندیدنه ؟
 گفت: اگر قرار است شهید بشیم چرا با عز و جز و ناراحتی؟!!

  • فانوس