1238
هوالکافی :
یه روز بارون تیر
یه روز بارون سنگ
بمیرم برای
دل مادر تو
- ۱ نظر
- ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۳
هوالکافی :
یه روز بارون تیر
یه روز بارون سنگ
بمیرم برای
دل مادر تو
یاحبیب الباکین:
نهایت خلقت انسان، پرورش انسان هایی است که در برابر شداید
بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند
و حسینی شوند...
شهید سید مرتضی آوینی
هوالکافی :
50 سال در کنار برادر بودی
و بین تان فاصله ای نتوانست حائل شود
اما چقدر بد و سخت یک اربعین بین تان فاصله انداختند
یاحبیب الباکین:
از کربلا ک برگشتی
ما رایت الا جمیلا هایی را که دیدی را
باید زینب 'س' گونه بیان کنی
تا راه برای وهب ها باز شود...
اینگونه که عمل کردی
پیام بر کربلایی
ای کربلایی...
یاحبیب الباکین:
درجاده نجف به کربلا در حال پیاده روی بودیم که چندنفر از بچه ها خسته شدند
هوا تاریک بود و موکب ها پرشده بودند ، کنار عمودی ایستادیم تا نفس تازه کنیم
ناگهان ماشینى توقف کر ؛ هله بزوار هله بزوار
عربی بلد بودم بااوخوش و بشی کردم ، صاحب ماشین گفت که باید به خانه من بیایید
بااصرار او به خانه اش رفتیم ، دوازده نفر میشدیم
بعد ازاستقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و دادو بیدادی بلند شد که رفتیم دم در ببینیم چ خبره؟!
دیدیم صاحبخانه باهمسایه اش دعوا میکنند
از بحثشان فهمیدم که صاحب این خانه پسری دارد که قاتل پسرهمسایه بوده
پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر میکرده و وقتی متوجه آمدن ما به این خانه شده آمده تا مارابه خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت کرد
پدر مقتول گفت : زائر هایت را بده از خون پسرم گذشت میکنم و پسرت رو میبخشم
صاحب خانه گفت : زائرها را نمیدهم ، قصاصش کن
یاحبیب الباکین:
18 هزار دعوت نامه ارسال کردند
و با 30 هزار شمشیر و نیزه به استقبال رفتند
یاحبیب الباکین:
تو چرا از قافله ى عشق جاماندى کیان؟
_ راه را گم کردم ابواسحاق ...
راه بلدى چون تو که راه را گم کند راه نابلدان را چه گناه؟
_ راه را بسته بودند، از بیراهه رفتم، هرچه تاختم مقصد را نیافتم ،وقتى به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود...
شرط عشق جنون است ؛ ما که ماندیم مجنون نبودیم ...