فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۸
    1252
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246

۳۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

زنگ انشا

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ق.ظ

نقل قول : (تنها و غمگین)


زنگ  انشاء  شد  عزیزان   دفتر  خود  وا   کنید

ساعتی  را   با   معلم   صحبت    از  بابا   کنید


صحبت  خود   را   معلم   با  خدا    آغاز     کرد

کهنه  زخمی  از   میان  زخمها    سر   باز  کرد

  • فانوس

چرا نمی آیی؟

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۳۰ ب.ظ

هوالکافی:|


روی برف از بیخیالی ما سفید گشت...


پ.ن:

دلم گرفته از این جمعه های تکراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چقدر ندبه بخوانم ، چرا نمی آیی؟

چه دیده ای که از این دلشکسته بیزاری؟

به جان مادرت آقا به کار می آیم

مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری

  • فانوس

روشنگری | زبان تحمیلی

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۰۵ ب.ظ

هوالسمیع:


امام خامنه ای :

هر جا غربی ها وارد شدند ، فرهنگ های بومی را نابود کردند؛

بنیان های اساسی اجتماعی را از بین بردند؛

تا انجا که توانستند تاریخ ملت ها را تغییر دادند...

دریافت کنید !
  • فانوس

جنون زمان

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ

هوالکافی:|


کسی سرقرار خود نماند ؛

زمان مجنون شد...


پ.ن:

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود ، یار کجاست ؟


درد نوشت :

خدایا خسته شدم دیگه

مگه صبر حد و اندازه نداره؟!

نمیخوای به فراق ولی و سرپرستمون پایان ببخشی؟

  • فانوس

این نیز بگذرد

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۱ ب.ظ

هوالکافی:|


غم و اندوه جهان نزد من آمد ، شادم

چون نگاه تو همی هست نگهبان، یارا


پ.ن:

"ما عندکم ینفد" : (آنچه در نزد شماست پایان می پذیرد)

  • فانوس

روشنگری | بدترین تنبلی

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالسمیع :


بخشی از بیانات امام خامنه ای پیرامون مطالعه .

یکی از بدترین تنبلی ها ، تنبلی در مطالعه کتاب است(امام خامنه ای)

دریافت کنید !
  • فانوس

ایست و بازرسی

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۰ ب.ظ
هوالشهید:|

با برادر کوچکم محسن رفتیم جبهه.
مرا که بزرگ‌تر بودم گذاشتند قرارگاه و او رفت خط.
یک بار یک آمبولانس آمد؛ مدارک خواستم، نشان دادند. گفتم: «در عقب آمبولانس را باز کنید.» به شدت برخورد کردند و گفتند مجروح دارند.
حساس شدم و پیاده‌شان کردم. راننده گفت: «من تو را می‌شناسم، تو چطور مرا نمی‌شناسی؟ اصلاً فرمانده‌ات کجاست؟»
بردمش پیش فرمانده. یه چیزی در گوش فرمانده گفت و فرمانده هم راه را برایش باز کرد.

پ.ن:
جنازه محسن داخل آمبولانس بود...
  • ۵ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۰۰
  • فانوس

حی علی خیرالعمل

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ
هوالکافی:|

زیباترین نگاه و توجه
نگاه و توجه خداست...

حی علی خیرالعمل
  • فانوس