“سر” را تو دادی جای آن من “سربلندم”
هوالکافی :
شرح دلتنگی ما را
تو فقط میفهمی
تو ک عمریست
دلت پر زده تا عرش خدا
و نشستی به تمنای قدومش
ک منور بشود حال و حوالی تو و
مست شوی از شعف و شور و نشاطی ک
نصیبت شود آری
- ۱۵ نظر
- ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
هوالکافی :
شرح دلتنگی ما را
تو فقط میفهمی
تو ک عمریست
دلت پر زده تا عرش خدا
و نشستی به تمنای قدومش
ک منور بشود حال و حوالی تو و
مست شوی از شعف و شور و نشاطی ک
نصیبت شود آری
هوالکافی :
قاصدک آمده بود و خبری با خود داشت
باد همراه خودش
بوی گیسوی تو را می آورد
باز باران آمد
هوالکافی :
برق چشمان تو
از دور مرا میگیرد
ابرمغرور اگرچه مجبوری
دره ی درد را بپوشانی-
بیخیالش رفیق میچسبد
گریه در اسمان بارانی
بیخیالش رفیق شانه ی من
جای خوبی برای گریه ی توست
من خودم ابرم و نیازی نیست
پیش من بغض را بپوشانی
خسته ایم از زمان و از تکرار
خسته از روزگار لاکردار
آه از زندگی لعنتی و
آه از گریه های پنهانی
عشق باید به دادمان برسد
تا صدامان به آسمان برسد
عشق ناگاه میرسد حتی
در همان لحظه ای که گریانی
عشق یعنی همین حسودی من
به هنرپیشه ها به شاعر ها
هر زمانی که فیلم میبینی
هر زمانی که شعر میخوانی
درد یعنی همین غزل وقتی
بهتر از این نشد که بنویسم
درد یعنی که بی اجازه ی تو
عاشقت هستم و نمیدانی
سیدمیلادمیرجلالی
ﺩﺭ ﮔﯿﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﻗﻀﺎ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭﻣﻦ ﻏﺰﻟﯽ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻭﺳﺮ ﺯﺍ ﺭﻓﺖ
ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻏﺰﻟﻢ ﺭﺍ
ﺳﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﻋﻘﺮﺑﻪ ﯼ ﻗﺒﻠﻪ ﻧﻤﺎ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﺩﺍﺩ
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺻﺪﺍ ﺭﻓﺖ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﮔﻔﺖ
ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺐ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ؟
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﺯﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
ﻣﻦ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻭ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﺷﺒﯽ ﺭﺍﻫﯽ, ﺯﻟﻔﺖ ﺷﺪﻡ ﺍﻣﺎ
ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻡ ﻭﺷﺎﻧﻪ ﭘﯽ, ﮐﺸﻒ ﻃﻼ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭ ﻣﺤﻔﻞ ﺷﻌﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﺁﻣﺪﻭﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺖ؟
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻣﺶ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺩﺵ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺖ
شاعر: محمد سلمانی