هوالشهید :|
سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر : این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی باز مرخصی میخواد.
فرمانده: پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه که دوباره بری .
یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار فرمانده سپاه کرد.
در کمال تعجب دیدم فرمانده خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت :
دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه.
بعد هم باهم رفتند داخل اتاق ، صورتش را بوسید و گفت:
ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است ، می گم سه روز برات مرخصی بنویسند.
سرباز خشکش زده .
داشتند واسش مرخصی مینوشتند که یهو گفت: نمی خواد. من لیاقتش را ندارم.
بعد هم با گریه بیرون رفت.
بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ فرمانده شده .
یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.
آخرش هم به مرخصی نرفت...
پ.ن:
فرمانده سپاه : شهید بروجردی