آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری! کو دل پُر طاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق، آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
فاضل نظری
- ۱ نظر
- ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۶