ساده گرفته ایم...
هوالکافی:|
ما چه ساده گرفته ایم آمدنت را..
- ۱ نظر
- ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۴:۲۹
هوالکافی:|
ما چه ساده گرفته ایم آمدنت را..
همان شب بچهها را برای مأموریت دیگری فرستادند خط.
هیچ کدامشان برنگشتند.
پ.ن:
دیگه شرمندهی اهالی روستایشان نشدند...
هوالکافی:|
گذشته که گذشت و نیست،
آینده هم که نیامده و نیست.
غصه ها مال گذشته و آینده است.
حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟
تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه...
پ.ن:
مرحوم دولابی
هواکافی:|
کاش چشمانم را روی هم میگذاشتم
و اول زمستان میگشودمش
پ.ن:
بی تو حتی توان تحمل پاییز را هم ندارم
هوالکافی:|
حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است
حکایت حضورت تو ، در قلبم...
هوالکافی:|
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟
گفتم :نه، خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد.
گفت شما نمی خواد بیاین، خیلی هم سرحال بود.
گفت: چی رو پانسمان می کنه؟
دستش
قطع شده. (همان شب رفتیم یزد)
به دستش نگاه می کردم ، گفتم «خراش کوچیک! » ، خندید.
گفت: دستم قطع شده، سرم که قطع نشده...
پ.ن:
1- شهید حسین خرازی
2- هفته بسیج گرامیباد