دل شنید:|شهر باران
پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
- ۱۴ نظر
- ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۰
دو تا برادر خیلی شر بودن و هروقت هرجا یک خراب کاری میشد ، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر بابا مامانشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محلشون و میگن:
از یه وهابی پرسیدن شما به خاطر نفت کشورتون اونقدر پول دار هستید؟
نتونست بگه پــَـــ نــَـــ پــَــــ ،و مـُـرد !
اگه من عاشق دیوار بودم
ترک میخورد و یک پنجره میشد
اگه غم چشمامو آینه میدید
دلش درگیر این منظره میشد...
نزدیک عملیات بود ، می دانستم دختردار شده.
یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده
بیرون.
گفتم این چیه ؟ گفت: عکس دخترمه .
گفتم : بده ببینمش . گفت: خودم هنوز
ندیده مش. گفتم : چرا ؟
گفت : الآن موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده ؛ باشه واسه بعد...
پیشاپیش میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک