هله بزوار هله بزوار
یاحبیب الباکین:
درجاده نجف به کربلا در حال پیاده روی بودیم که چندنفر از بچه ها خسته شدند
هوا تاریک بود و موکب ها پرشده بودند ، کنار عمودی ایستادیم تا نفس تازه کنیم
ناگهان ماشینى توقف کر ؛ هله بزوار هله بزوار
عربی بلد بودم بااوخوش و بشی کردم ، صاحب ماشین گفت که باید به خانه من بیایید
بااصرار او به خانه اش رفتیم ، دوازده نفر میشدیم
بعد ازاستقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و دادو بیدادی بلند شد که رفتیم دم در ببینیم چ خبره؟!
دیدیم صاحبخانه باهمسایه اش دعوا میکنند
از بحثشان فهمیدم که صاحب این خانه پسری دارد که قاتل پسرهمسایه بوده
پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر میکرده و وقتی متوجه آمدن ما به این خانه شده آمده تا مارابه خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت کرد
پدر مقتول گفت : زائر هایت را بده از خون پسرم گذشت میکنم و پسرت رو میبخشم
صاحب خانه گفت : زائرها را نمیدهم ، قصاصش کن
- ۶ نظر
- ۱۵ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۰