خبر...
آقا ؟ دنبال این آدرس میگردم ، میدونید منزل سبحانی کجاست؟
پیرمرد با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به آدرس انداخت ...
- ۵ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۴۱
کوچک بود .
هر چقدر گشتند لباس بسیجی به اندازه او پیدا نمیشد.
میترسید برش گردانند.
ساکش رو کمی زیرو رو کرد ؛ کمی بزرگتر به نظر میرسید ...
تمام لباسهایش را زیر لباس بسیجی پوشیده بود ...
عمر سعد بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) دستور داد ، عده ای بدن حضرت را زیر سم اسبها لگدمال کنند و ده نفر داوطلب شدند.
ابوعمر زاهد میگوید : وقتی بررسی کردیم همه ده نفر اولاد زنا هستند .
بحارالانوار ، جلد45
اندازه پسر خودم بود . سیزده ، چهارده ساله . وسط عملیات یکدفعه نشست .
گفتم : حالا چه وقت استراحته بچه ؟
گفت : بند پوتینم شل شده ، می بندم راه می افتم .
نشست ولی دیگه بلند نشد . هر دو پاش تیر خورده بود . برای روحیه ما چیزی نگفته بود ...
حسین جان...
فرق ما با تو در این است که ما خدا را قربانی خواسته هایمان میکنیم ؛
و تو خود را قربانی خواسته های خدا ...
پانوشت :
از روی تل دل حرمت دیده میشود...
طرح سرشماری نفوس ومسکن بود که یکی از دوستان رفت در یه خونهایی
یه پیرزنه در رو باز کرد...
وقتی پرسید تعداد جمعیت خانوار... ؟
پیرزن سرش رو انداخت پایین و گفت : میشه خونهی ما باشه برای فردا ؟
بعد دعوای ان شب کبوترها...
کبوتر خانم میخواست از این طرف باغچه به طرف دیگر برود
گربه دستش را می گیریدو می گوید:
"افتخار همراهی می دهید...!"