فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    1245
  • ۹۷/۱۰/۱۶
    1244
  • ۹۷/۱۰/۱۵
    1243

۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

1237

شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ب.ظ

هوالکافی :


علی در عالم والا امیر است

علی روح است و جان است و یقین است

هزاران بار باید گفت این را

فقط حیدر امیرالمومنین است

  • فانوس

عزیز علی ان اری الخلق ولا تری

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ب.ظ

هوالکافی :


پیر ها هم

ز فراق تو

جوان مرگ شدند

  • فانوس

1176

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۸ ق.ظ

هوالکافی :



گذر ثانیه ها هر چه جلوتر برود
بگذار حوصله ام در عَدَمَت سر برود
  • فانوس

نعم الامیر، فدات اربام

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ب.ظ

هوالکافی :


شبیه حر

میخوام برگردم پیش تو

منو ببین


نوکرتم

میخوام اینجا بمونمو جونو بدم

--

تموم عمر

همه آبروم اینه که نوکرتم

نوکرمو

میخوام آخرش پیش تو شهید بشم

---

من یه دیوونه ام

برات دردسر بودم

میــسوزم  از این

تو رو خیلی آزردم


پ.ن : به سبک مداحی زیر بخونیدش  :)


دانلود مداحی شبیه جون"میثم مطیعی"

  • فانوس

...

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ

هوالکافی :


 کاش این یلدا شود دیدار تو روزی من

  تا کمی از حسرت و درد دلم کمتر شود

  • فانوس

من لی غیرک ؟!!

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ

هوالکافی :


دوری ز تو در به درم کرده ب والله

  آقا نظری سوی گدا نیز بفرما

  • فانوس

1045

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ

حالتی بین گریه و خنده، بین خوابیدن و نخوابیدن
مثل یک مرد خسته ی جنگی با تمام وجود جنگیدن

حالتی منقلب بدون وضو، بی سلوک و سُجود و سجاده
مایعی لای مردمک هایت مثل بغضی که سالها مانده

حاشیه میروی نمیدانی که بگویی چقدر دلتنگی
مثل بازیکنی که مصدوم است، میدوی گاه و گاه می لنگی

بی هوا عشق میزند به سرت، حال خوبی شبیه آزادی...
مثل وقتی که حُکمت اعدام است، و بگویند دیگر آزادی!

ارتباطی عجیب میبینی بین چشمان او و لبخندت
از سر کوچه تا که رد بشود، ناگهان اُفت میکند قندت!

تحت تاثیر یک غزل هستی یک غزل مال فاضل نظری...
انقدر گریه پشت گریه شدی، که نمیماند از غزل اثری!

میروی روی بالکن تنها، تو و آن کِنت های منفورت
مثل یک خوب ِ قهرمان در فیلم، که به بدها نمیرسد زورت

متوجه نمیشوی که چقدر، در بزنگاهِ "من شدن" هستی...
خواستی تا دوباره توبه کنی، بشوی آنچه واقعا هستی
 
خیره بر آلبوم قدیمیتان، و تلقی واژه ی تنها....
مثلا فکر کن که با چشمت، عکس سلفی بگیری از دنیا!

میکِشی درد با تمام وجود، درد این خنده های زورکیَت
میشوی حبس ِبی ملاقاتی، تو و آزادی یواشکیَت

و دلت تنگ میشود به صداش، و زبانی که بعد از این لال است
نصفه شب زنگ میزنی اما، یک فلسطین برایت اشغال است
 
تا که خالی شدی از این احساس، زندگی ات عجیب و مبهم شد
تا که تهران شنید راز تورا، برج میلاد تا کمر خم شد!

نه تو تقصیر داری و نه خدا، بحث شعر و ترانه و سخن است...
تو برو لای یک قصیده بخواب. مشکل از عاشقانه های من است...

محمد مهدی متقی نژاد

  • فانوس

هوالکافی :


دنیا بدون آل علی   علیه السلام تار میشود 

         از بس که تار میشود انکار میشود

  • فانوس