فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    1245
  • ۹۷/۱۰/۱۶
    1244
  • ۹۷/۱۰/۱۵
    1243

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راه» ثبت شده است

بلیط برگشت

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۵ ب.ظ

هوالشهید :


گفت سه روز مرخصی می خوام ! کلی مشکلات خانوادگی دارم ؛
دو ماهی می شه که بچه ام به دنیا آمده، نه از اون خبری دارم و نه از همسرم که تو بیمارستان بوده
باید قبل عملیات یک سری بهشان بزنم.
بهش گفتم: مگه خبر نداری آماده باشه و مرخصی ها لغوه؟!
 گفت: چرا می دونم، برای همین هست که تا حالا موندم و صبر کردم تا شاید عملیات بشه و بعد از عملیات برگردم.
 رفتم پیش کاوه تا همه چیز را به او بگویم که اگر صلاح دانست چند روز بفرستیمش مرخصی،
 کاوه حرف هایم را که شنید با تعجب پرسید: چطور با داشتن این مشکلات باز تو منطقه موندی؟!
 بعد از کمی تامل گفت: ترخیصی اش را بنویس تا بره به زندگی اش برسه.
 ضمناً دستور داد تا خودم با ماشین برسانمش ارومیه،
 حتی گفت: خودت بلیط اتوبوس برایش بگیر و وقتی از رفتنش مطمئن شدی برگرد.

شهید محمود کاوه
  • فانوس

راه

جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ

هوالکافی :


یادمان باشد

راه ما

باید

از کربلا بگذرد

  • فانوس

حق استراحت

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ق.ظ

هوالکافی :


ای بسیجی

هرگاه پرچم محمد رسول الله(ص) را

در افق عالم زدی

حق داری استراحت کنی


 جاوید الاثر احمد متوسلیان

 

  • فانوس

چرا سراغشو می گیری ؟

پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هوالشهید :


یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .

بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "

گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟

قبرش کجاست ؟ "

مونده بودم چی بهش بگم

  • فانوس

مادرش منتظره

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۲۹ ب.ظ

هوالشهید :|


واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ،قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره...

  • فانوس

چوپانی همین چیزهاش خوبه

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

هوالشهید:|


صدای بز را از خود بز هم بهتر درمی‌آورد.

هر وقت دلتنگ بزهایش می‌‌شد، می‌رفت توی یک سنگر و مع‌مع می‌کرد.
یک شب، هفت نفر عراقی که آمده بودند شناسایی، با شنیدن صدا طمع کرده بودند کباب بخورند.

هر هفت نفر را اسیر کرده بود و آورده بود عقب.

توی راه هم کلی برایشان صدای بز درآورده بود.

می‌گفت چوپانی همین چیزهاش خوبه ...

  • فانوس

راه تو را میخواند...

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ

هوالشهید :|


پدر و مادرم می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه.

یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد ، لباسهای صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه ، زدم بیرون.

پدرم که گوسفندها را از صحرا می‌آورد، داد زد:«صغری کجا؟» برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم، سطل آب را بلند کردم که یعنی می‌روم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم.

یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن رد. از پشت تلفن گفت: ای بنی صدر! وای به حالت ، مگر دستم بهت نرسه...

  • فانوس

سوال

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۱۵ ب.ظ

سوالی که حکیمان نتوانستن حلش کنند . . .

  • فانوس