فانوس

دشت ها حوصله سبزه ندارند دیگر ...
فانوس

عشق یک سینه و 72 سر میخواهد
بچه بازیست مگر
عشق جگر میخواهد...

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۷/۱۵
    1251
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1250
  • ۹۹/۰۵/۲۲
    1249
  • ۹۹/۰۵/۱۲
    1248
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1247
  • ۹۹/۰۳/۳۱
    1246
  • ۹۸/۰۱/۱۴
    1246
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    1245
  • ۹۷/۱۰/۱۶
    1244
  • ۹۷/۱۰/۱۵
    1243

خط منع تیر

يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ق.ظ

هوالشهید :


روی یکی از کالک های نظامی،نقاطی را با رنگ قرمز مشخص کرده بود؛

بهشون می گفت:" خط منع تیر".
هیچ کس حق نداشت در این مناطق آتش بریزه.
به مسئول توپخانه و دیده بان ها سپرده بود در این مناطق به هیج وجه،حتی اگه فرمانده ای هم درخواست کرد،آتش نریزه.
خوب که روی کالک ها دقیق می شدیم،تازه می فهمیدیم دلیل این همه تاکید چیه؛

ناصر، روستاهای منطقه را با خط قرمز مشخص کرده بود تا خدای نکرده آتش بار خودی،به مردم آسیبی نرسونه...


پ.ن:

شهید ناصر کاظمی

  • ۹۳/۰۸/۲۵
  • فانوس

نظرات (۱۰)

خوف محشر ازکسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت میکند
بسیار زیبا
کاش از خاطرات و زندگی شهدا درس بگیریم...
پاسخ:
ان شاءالله
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • ان شالله درس بگیریم


    پاسخ:
    ان شاءالله
  • بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
  • وخدا گلچین میکند...
    پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند
    آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
    شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
    لبخندهای شادی و غم فرق دارند
    برعکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
    دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
    من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
    با این حساب اهل جهنم فرق دارند
    بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
    پروانه‌های مرده با هم فرق دارند
    ............
    بروزم
    درود بر روان پاکشون ،
    انشاءالله خط مشقمان آفتاب باشد .
    .........................
    موید باشید
    و این است حس انساندوستی و همدوستی :)
    ایشالا هم ما و هم بقیه افراد که ادعا میکنن یاد بگیرن 
  • آشنای غریب
  • ممنون
  • ˙˙·٠•✿ اِقلیما ✿•٠·˙˙
  • یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.

    یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .

    یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
     
    الله اکبر و الله اکــــبر ...

    نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.

    اشهد ان لا اله الا الله ...
     
    هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!

    قاطی کرده چرا؟!

    خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !

    مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :

    "مگه متوجه نشدید ؟

    پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .

    من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره !"

    همین!

    "برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون در سالروز شهادتش صلوات)

    پاسخ:
    اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
    بنویسید که خوب می نویسید ...
    سلام. این خاطرات کوتاه نمونه های اخلاق عملی اند ... هرچند کوچکند اما نکات بزرگی رو منتقل می کنند البته ان شاءالله که توفیق باشه لااقل عامل هم باشیم ...
    پاسخ:
    سلام :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">